جهان و تاملا ت فیلسوف


جهان و تاملا ت فیلسوف

"تنها یک خطای فطری وجود دارد و آن این تصور که ما برای خوشحال بودن زندگی میکنیم."

جهان و تاملات فیلسوف کتابی برگزیده از نوشته های یکی از بزرگترین فلاسفه قرن نوزدهم آلمان, آرتور شوپنهاور, مردی که هنوزنتوانسته ام قاطعانه نظرم را در موردش ابراز کنم...شوپنهاور با نگاهی به نظر بدبینانه و با لحنی طنزآلود واقعیت هستی را به تصویر کشیده و خواننده را بیرحمانه در برابر حقیقتی عریان از آنچه زندگی نام دارد قرار میدهد...فلسفه شوپنهاور تلخ, گزنده و در عین حال واقعی است:

"با کسب اجازه, باید بگویم که فلسفه ی من ناراحت کننده است-زیرا حقیقت را میگویم و حقیقت تلخ است و مردم بیشتر ترجیح میدهند اطمینان حاصل کنند که هرچه خدا آفریده خوب است. بسیار خوب, بروید به سراغ کشیشان و فیلسوفان را راحت بگذارید."

شوپنهاور اولین فیلسوف غربی است که به فلسفه شرق علاقه مند شده بود ودر کارهایش رد پایی ازتفکرات بودا همیشه نمایان است...درست مثل بودا, شوپنهاور هم دنیا را محل رنج و عذاب همگانی و همیشگی یافته و در وظیفه خود میدانسته که به تجزیه و تحلیل این رنج پرداخته و برایش تا حد امکان راه حلی ارائه بدهد....نگاه واقعی او در انکار نکردن کمبودهای انسانی و رد نظریه زندگی از منظر خوشحالی گرچه به ظاهر برای خواننده امیدی به همراه ندارد اما دریچه ای به روی بهتر دیدن و راهی برای روبرو شدن با این رنج هستی بدست میدهد....

به باور شوپنهاور تنها و بزرگترین نیرویی که کورکورانه و احمقانه ما را به جلو میراند "اراده حیات" است و این اراده در اشکال مختلف که اصلی ترینش بقای نسل است نمود میکند....اگر قدرت این اراده نبود ما کسی را برای جفت شدن انتخاب میکردیم که کاملا متفاوت از کسی بود که برای ازدواج برگزیده ایم...ازدواج که تنها برای ادامه بودنمان در شخص سومی میباشد و علاقه ما به جاودانگی و ادامه پیدا کردن همیشگی است بدون استثنا با افرادی اتفاق می افتد که در حالت عادی شاید حتی برای دوستی هم انتخابشان نمیکردیم....برای ازدواجی که منجر به از دست دادن انرژی, سرمایه و بخش بزرگی از روحمان میشود تنها باید مغزمان را به اسم عشق از دست داده باشیم تا بتوانیم به آن تن بدهیم...

کتاب از دو دفتر تشکیل شده است: دفتر اول در باب موضوعاتی چون در باب: اثبات اراده ی حیات, متافیزیک عشق, زنان, عبث بودن وجود, خودکشی و ....و دفتر دوم در باب مسائلی مانند نویسندگی, خوداندیشی, چهره شناسی و نبوغ ....است. از میان برگزیده ها که همگی جذاب و خواندنی بودند برای من یکی دو مسئله بسیار بحث برانگیز و چند گزیده بسیار دلپذیر بودند.

مبحث عشق یکی از دو نظریه بحث برانگیز شوپنهاور است چرا که با قطعیت آن را به مسئله جنسی و در نهایت بقای نسل مرتبطش کرده است:
"هر مرتبه ی عشق, هرچند هم که متعالی به نظر برسد, یکسره از غریزه ی جنسی برمیخیزد, در واقع, عشق مطلقا همان غریزه ی جنسی است منتها در شکلی سرکش تر, ویژه و شاید اگر دقیقش را بخواهیم, آشکارتر...حقیقت امر این که, عشق یعنی به راه انداختن نسل بعد...."

عشق از نظر شوپنهاور یک نیروی عظیم مثل گردباد است که چشم انسان را در برابر حقایق بسته و موجبات بهم آمیختگی با فردی میشود که در حالت عادی و خارج از آن نگاه هیچ جذابیتی برای ما ندارد و این کمال بی عقلی است که عمری را صرف دیگری و خواستهایش بکنیم فقط برای ادامه نسل بعدی...

مبحث جنجالی بعدی مقاله "در باب زن" بود که اگر پیشینه شوپنهاور را در موردش نمیدانستم به عنوان یکی از بزرگترین ضد زنهای جهان او را طبقه بندی کرده و در آن دنیا به سراغش میرفتم....شوپنهاور که پدر متمول خود را در جوانی از دست داده بود تاب دیدن زندگی آزادنه مادرش را در مصرف بی رویه ثروت پدر و گذران زندگی اش با مرد یا مردان دیگر را نداشت و همین باعث اختلافات شدید میان او و مادرش شده و در نهایت مادر او را برای همیشه از خود رانده و تا آخر عمر به او اجازه دیدار یا حتی نوشتن را نداده بود....این فقدان همراه با تحمیل قدرت از سوی مادر شوپنهاور را برای همیشه از جنس زن دلزده کرده و زیربنای اعتقادات یکجانبه اش در مورد زن و روحیاتش به شکلی بسیار آشکار و بدون هیچ ملاحظه ای شده بود.

"زنان باید در فکر منزل باشند و پخت و پز و آرایش دلپذیر, نه آمیختن با جامعه. باید در مذهب فرهیخته گردند, نه مشغول به خواندن شعر و سیاست-نه چیزی مگر کتب مذهبی و آشپزی. حالا و همیشه, موسیقی, نقاشی, رقص و قدری باغبانی و رفت و روب....."

مادر شوپنهاور نویسنده بوده و در زمان حیاتش کتابهایش بسیار پرفروش بوده اند(کتابهایی از نوع عامه پسند و همه عاشقانه) و این در مقابل پسری که پایه گذار تفکری برتر و بزرگانی چون فروید, نیچه, واگنر و اینشتین, امیل زولا و.....بسیاری دیگر بوده و با این وجود در زمان خودش ناشناخته مانده و حتی مورد غضب قرار گرفته بود میتوانست دلیل خوبی برای این تفکر نابحق شوپنهاور در مورد زنان باشد....برای او از زن گفتن یعنی از مادرش سخن راندن و من این را در هرجمله و کنایه او به روشنی دریافته و با همدردی از او گذشتم....

غیر از این, یکی از بخشهای بسیار مفید و دل انگیز کتاب مبحث "مطالعه و کتب" بود که به نظر من هر فرد کتابخوان یا علاقه به کتاب باید آن را بخواند...در این بخش شوپنهاور به اهمیت کتابخوانی در حد تعادل یا لازم میپردازد و در مذمت هرروزه و هر لحظه کتاب خواندن صحبت میکند....
"هنگامی که مطالعه میکنیم شخص دیگری به جای ما فکر میکند: ما فقط جریان ذهنی او را تکرار میکنیم......شخصی که فراوان یعنی تقریبا تمام روز با مطالعه میکند و در فواصل آن هم وقت خود را با اشتغالات خالی از تفکر هدر میدهد, به تدریج توان خود اندیشی را از دست میدهد, همچون شخصی که همواره سواری میکند و عاقبت راه رفتن را از یاد میبرد."

دانستن اینکه با مطالعه ما در جاده و تفکر و اندیشه دیگری قدم برمیداریم و بنابراین اگر همیشه به این راه رفتن ادامه بدهیم از جاده خود منحرف شده و یا هرگز پیدایش نمیکنیم بسیار حائز اهمیت است...هرکسی برای خود تفکری والا دارد که تا به آن نپردازد هرگز به آن دست پیدا نمیکند...باید با هر مطلبی که میخوانیم به خودمان وقت بدهیم, در آن تامل کنیم و در موردش به بحث و گفتگو یا تحقیق بیشتر بپردازیم تا بتوانیم پایه های اعتقاد و باور خودمان را با اندیشه خودمان بیابیم....پیروی کردن از دیگری هرچند نابغه و شاهکار کاری بس عبث و تقلیدی نابجا است...اول باید باورهای خودمان را داشته باشیم و بعد برای سازماندهی یا هماهنگی اشان به تفکرات دیگری رجوع کنیم....باید خود را رها کنیم در طبیعت و به شکلی آزادنه ذهنمان را واگذاریم تا جهان را از دید خودمان به تماشا بنشیند و با اندیشه خودمان محک بزند....این مغزمان را عادت میدهد به خودفکر کردن سازنده و نتیجه گیری های موثرتر....همچنین باید از مطالعه کتابهای بی ارزش خودداری کرده و با احترام به وقت و جایگاه فکری امان از خواندن هرچیزی و از هر دری درگذریم...

"کتابهای مزخرف بیشمار همان علفهای هرز مزرعه ی ادبیات اند که غذا را از غله میگیرند و نابودش میسازند. ادیبان, قلم به مزدان و مولفان پول ساز, برخلاف ذوق والا و فرهنگ شایسته ی روزگار, چنان موفق به کشیدن سلیقه ی عامه به سطح تارهای خیمه شب بازی شده اند, که مردم معتاد به مطالعه ی ضرب و فوری شده اند...یعنی مطاله ی جدیدترین کتب که احتمالا برای گفت و گو و خودنمایی در محافل اجتماعی موضوعیت دارند...."

و اینجاست که هنر نخواندن اهمیت زیادی پیدا میکند:

"هرگز نمیتوان کتابهای مزخرف را خواند و به مطالعه ی کتابهای عالی نیز پرداخت: کتابهای بد سم روح اند و ذهن را نابود میکنند. شرط مطالعه کتاب خوب, نخواندن کتاب بد است. زیرا زندگی کوتاه است و فرصت و توان محدود."

نگاه بدبینانه شوپنهاور را نادیده نمیگیرم, عریانی و صراحت گفتارش را هم نه و بخصوص تفکر یکجانبه و داوری غیرمنصفانه اش را در باب زنان و حتی عشق به سختی میتوانم انکار کنم...با درک این حقایق و بسیار خودآگاه فقط برای بقیه گفتار و اندرزهایش و تفکر والایی که مرا با بهت و حیرت به جاده حقیقی و روشن زندگی رهنمون میکند به این کتاب و گزیده هایش تمام ستاره ها را میبخشم.....گرچه برای بهانه جویی هنوز جایی هست از ترجمه خوب ولی آمیخته به کلمات سخت خوان فارسی یا عربی تا جملات گاه نامفهوم گرفته تا خلق و خوی تند شوپنهاور اما من با نگاهی مثبت و لذتی که از بیشتر قسمتهای کتاب بردم این کتاب را خوانشی دلپذیر و مفید نامگذاری میکنم....از دوست مهربان و خوبم که با معرفی این کتاب برای چندمین بار دنیایم را به دانشی با لذت آمیخت سپاسگزارم و بهترین جمله شوپنهاور را آویزه گوشم میکنم:

"عاقلانه ترین کار این است که زندگی را چون پنداری بیهوده, چون یک فریب بنگریم, افسانه ای که بس واقعی می نماید."

  انتشار : ۲ آبان ۱۳۹۸               تعداد بازدید : 95

دیدگاه های کاربران (0)

تمام حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به "" می باشد

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما